معراجمعراج، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

معراج

خسته نباشی معراجم

سلام مامانی بلاخره امدم بعد از این چند وقتی که همش درگیر امتحاناتم بودم به امید خدا انگار که تموم شد ولی خیلی ناراحتم برای معراجم که چقدر تنها بود وباید منتظر مامانش بود تا از راه برسه وبهش شیر بده اخه اقا معراج ما شیرخشک دوست نداره و خودشو با غذاهای دیگه سرگرم میکنه تا مامانش بیاد خوب ما رفته بودیم اصفهان خونه مامان جونم و معراج هم پیش مامان بزرگش بود ولی اصلا بهمون خوش نگذشت چون که همش درگیرامتحان ودرس بودم وبه هیچ چیزی نرسیدم یعنی برای معراج وقت نداشتم تا بیرون ببرمش یا باهاش بازی کنم شرمنده انشالاه جبران میکنم معراجم خیلی دووووووست دارررررررررم اینم شاهکار دایی مجید که برای معراج٢تا داداشی اورده ...
11 بهمن 1391

بدون عنوان

مامانی چند وقته برات ننوشته بودم اخه مامانی با دایی مجید خونمون بودند برای شب یلدا امده بودند که کنار هم باشیم خیلی خوش گذشت به همراه انها به مهمونی رفتیم وشب یلدا رو با فامیل گذروندیم وحالا از شیطونیهای معراج بگم که حد نداره این روزها خیلی شیطون شده ومنم خیلی عصبی شدم بخاطر درسام خدایا خودت کمکم کن اصلا نمیشه با بچه یا باید به بچه برسی و یا درستو بخونی قابل توجه مامان های دانشجو اصلا این اشتباه من رو شما انجام ندید خدا را شکر میکنم که خودش صبر وتوان به من داده که هم درس بخونم و هم به معراجم برسم راستی عکس معراج با قلش رو ببنید
3 دی 1391

معراج و18واحد مامانی

مامان جون سلام میخوام از شبهایی بگم که معراج به سختی میخوابه ومامنش تازه وقت میکنه درساشو بخونه چه درسی میشه واقعا روزهای پر استرسی رو میگذرونم یه عالمه درس نخونده و یه اقا پسر شیطون نازنازی که دلت نمیاد یه زره براش کم بزاری حالا شما بگید من چیکار کنم به درس خوندنم ادامه بدم یا اخه ٣ترم دیگه دارم نمیشه نخونم انشالاه خداکمکم میکنه مثل ترم های گذشته امین و حالا از پسر شیطونم بگم که روزها را در روروک سپری میکنه والبته اگه بیرون از روروک باشه میخواد تمام خونه را به صورت چهاردست وپا بررسی کنه و چه بسیار که به در ودیوار نمیخوره وگریه نمیکنه ومامانش باید چهارچشمی مواظبش باشه اینم عکس معراج با ساراجون نوه عموی بابایی ...
20 آذر 1391

خبر بدین انبار گندم معراج ما دراورده 2تا دندون

با شروع ٩ ماهگی معراج عزیزم ٣تا دندان های کوچک جلو خودشون رو نشون دادند مبارکهههههههههه مامانی قراره برا معراج اش دندونی درست کنه ولی حیف الان از مامانی دوریم چندوقته دیگه میریم پیششون معراجم امیدوارم که تمام دندونات رو به سلامتی بدون هیچ مریضی دربیاری ولی این دندونات که همراه با تب بود خوب شد که بخیر گذشت من خیلی ترسیده بودم اخه هیچ نایی برات نمونده بود وقتی که تو چشمای من نگاه میکردی وگریه میکردی  منم همراه تو گریه میکردم و دلم برا مظلومیتت میسوختش که برا یه دندون کوچولو به این حال افتادی امدن دندان های معراج جون مبارک ...
13 آذر 1391

اولین عاشورای معراج

معراج من دهه محرم رو به تمام نی نی ها تسلیت میگه مامانی قربونت برم امشب با بابایی رفتیم برات لباس علی اصغر خریدیم تا در اولین محرم زندگیت با لباس مقدس باشی وای چقدر ناز شدی وچقدر مامانی وقتی لباس رو بهت پوشاند خودش رو جای مامان علی اصغر دید و یه عالمه بخاطر مظلومیت وبی گناهی علی اصغر گریه کرد البته معراج من ٨ماهشه ولی علی اصغر ٦ماهه بود لعنت بر قاتلان اون طفل شیرخواره مامانی ما فردا قراره بریم اصفهان خونه مامانی تا تاسوعا وعاشورا کنار مامانی باشیم التماس دعا از تمام مامانای مهربون                          ...
12 آذر 1391

عکس

باتشکر از امیر حسین پسرعموی بابایی             معراج در ٤/٥/٦ماهگی ...
2 آذر 1391

اولین مسافرت شمال معراج جان

سلام قندعسل مامان اولا عید غدیر مبار ک معراج جان در اولین عید غدیر عمرش با مامان وبابایی وچندتا از دوستانشون به شمال رفتند و کلی خوش گذشت اول به بندر انزلی و بعد لاهیجان ورامسر و از همه مهمتر جواهر ده یه جای خیلی خوشگل واز اونجایی که امیر علی هم سن معراج بود و همراه ما بود خیلی بهشون خوش گذشت همین جا بهت بگم که یک هفته دیگه همراه مامان وبابایی ودایی مجید میریم مشهد انشاالاه مواظب خودت باش
15 آبان 1391

معراج هشت ماهه

معراجم روزها سپری میشود وتو در جلو چشمان مادر قد میکشی و بزرگ میشوی وچه زیباست این روزها مامانی اگه این روزها تنهایی و بی تابی میکنی مارو ببخش اخه بابایی هم تنها بود وبه خاطر استحکام بخشیدن به زندگیمان باید این کارو میکردیم حالا خدا را شکر که خاله خاطره وخاله حدیث هستند و هر روز به هم سر میزنیم خوب مامانی امیدوارم که بهت خوش بگذره فدات هفت ماهت تموم شد و وارد هشت ماه شدی مامانی خاله فاطی هم باردار شده ودعا میکنیم بچه اش سالم به دنیا بیاد مامانی دیگه نمیتونم مثل قبل برات بنویسم اخه همه وقتمو گرفتی شبها وقتی خوابی به کارهام میرسم قربونت برم که هر روز داری شیطون تر میشی و مامانتو یه پوست و استخوان میکنی هه هه هه دوستت ذارم مادر ...
2 آبان 1391

شش ماهگی و زندگی3نفره

سلام  خیلی ناراحتم بخاطر اینکه 1ماه شایدم بیشتر نیومدم برا معراجم بنویسم چون ما بلاخره رفتیم تهران پیش بابایی ودر این مدت اسباب کشی کردیم و رسیدن به خونه جدید وقتم رو پر کرده بود البته دسترسی به نت نداشتیم ولی با خبرای خوش اومدم معراجم شش ماهش شد و الانم اخرین روزای هفت ماهگیش رو طی میکنه وغذا خوردن رو شروع کرده مامانی براش سوپ های خوشمزه درست میکنه واینکه در کنار بابایی هست شیرینش میکنه درسته که از مامانم اینا دور شدم ولی قسمتم اینه من باید بلاخره دوری یکی رو تحمل کنم اما قرار شده ماهی یکبار بهشون سر بزنم یا بلعکس                            ...
22 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به معراج می باشد