مامان اتی اومد تا قصه اومدن معراج کوچولو رو بگه
سلام
با عرض معذرت به دلیل مشکلات فنی هنوز نتونستم عکس معراجو بزارم برای دوستای گلش ولی به زودی زود ...
خوب اقا معراج خیلی عجله ای با 15روز فاصله از تاریخ زایمان تشریف فرما شدند و زندگی ما را طراوتی بخشید...
والان من25 روزه که به وبلاگش نیومدم تا براش بنویسم به نظر میاد روزای سختی رو گذروندم چون بدون هیچ تجربه ای باید نی نی رو ترو خشک میکردم البته با کمک مامان گلم که در تمام روزهای زندگیم تکیه گاه محکمی برای دختر کوچولوش که الان به اون هم بعد از گذروندن 9 ماه بهش نام مادر رو دادند ومن نمیدونم به شکلی تشکر کنم ازش ...
یک هفته ای هست که بابایی معراج ما را تنها گذاشت و به تهران رفت البته خوب به سر کار رفت والان من و بابایی و معراج در فراق به سر میکنیم خدا بزرگه و ازش میخوام تمام نی نی ها همیشه در کنار مامان و باباشون باشند چون خیلی سخته هر روز بابایی زنگ میزنه و من میفهمم که تا اسم معراج میاد بغض میکنه و نمیتونه درست صحبت کنه...