یک سالی که گذشت ...
سلام پسر گلم
واااای که چقدر دلم تنگ شده برات بنویسم حدود یه سالی میشه که من در وبلاگت چیزی پست نکردم ماشالاه پسرم برای خودش دیگه آقا شده بزرگ شده وروزهای خوب وخوش رو در کنار هم گذروندیم البته چند روز بد هم داشتیم که با توکل بر خدا آون روزها هم سپری شدند پسر ما مهد رفت و دوره امادگیشو گذروند ودوستای جدیدی پیدا کردو با آنهایی روزهای خوبی داشت با خاله ساناز تجربه جدیدی پیدا کرد وبسلامتی دوره امادگیش تموم شد
ما با امید به خدا خونه خریدیم یه خونه خوشگل وزیبا که آقا معراج شاهد ساختن و تموم شدن خونمون بود و با تمام شدن ساختن خانه ما اسباب کشی کردیم به خونه جدیدمون
آقا معراج تو ساختمان جدید دوتا دوست جدید پیدا کرده که خیلی دوسشون داره آرشام و امیر مهدی رفیق تنهایی پسرمون شدند وبرای هم دوستای خوبی هستند
آقا معراج دیگه کم کم باید آماده رفتن به پیش دبستانی بشه که امروز رفتیم ثبت نام پیش دبستانی و آقا معراج در مصاحبه مدرسه به من ثابت کرد که بزرگ شده و من فهمیدم پسرم داره آقا میشه اشک شوقی اومده بود تو چشمام از اینکه پسرم داره میره وارد یه اجتماع یه مدرسه دوستای جدید باید مستقل بشه برای خودش میدونم هم برای من سخته هم برای خودش ولی انشالله به راحتی بپذیره و بپذیرم. ...
اینم از آقا معراج گل مامان