بدون عنوان
سلام جیگر طلای مامانی
مامانی دیروز رفتیم خونه خاله من و همه بودن وخیلی خوش گذشت ولی اخراش شما خیلی خسته شده بودی .تازه اومدیم خونه شام خوردیم که فهمیدیم باید به خونه عموی من که از مسافرت اومده بودن بریم چقدر من خسته بودم ولی رفتیم اونجا هم خیلی حرف زدیم و بهمون خوش گذشت ولی وقتی که برگشتیم احساس میکردم میخوای خفه ام کنیولی دیگه من خیلی قربون صدقه ات رفتم وخوابیدیم دیگه تکرار نمیشه فدات شم مامانی میدونی من هنوز صدای قلبتم نشنیدم یعنی نوبتم خیلی دیره چیکار میتونم بکنم تا صبر کنم تا هم ببینمت و صدای قلبتم بشنوم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی