واما سومین تابستان
سلام مامانی قربونت برم که انقدر پسر اقایی هستی این همه سختی رو تحمل کردی که مامانی امتحاناتشو داد وپاس شد نه با نمره های عالی ولی برای من همین نمره ها هم زیاده با این شرایط سخت درس میخونم
خوب معراجم میدونم خیلی تنهایی ولی قول میدم اجازه ندهم که در این تابستان تنها باشی و اذیت بشی مامانی و بابایی و دایی مجید سه شنبه میان خونمون ومن اجازه نمیدم که زود تو رو تنها بزارن باید چند روزی بمونن
ماهم که از نیمه های تیر به اصفهان سفر میکنیم تا کی رو نمیدونم ولی چند هفته ای میشه همش بخاطر پسر گلم که کنار دوستاش باشه وبهش خوش بگذره
روزهارو کنار همدیگه سپر میکنیم ولی بعضی روزها واقعا تنهایی رو لمس میکنیم وقتی که ازم میخوای ببرمت پشت پنجره و گذر خانوم ها واقایون وبچه ها رو نگاه میکنی وبه من میگی خانوم اقا نی نی واقعا دلم برات میسوزه ولی فقط دلمون به در کنار بابایی بودن خوشه که شب ها بابایی بیاد خونه و به خونمون شادی ببخشه
بابایی هم سعی میکنه در اوقات فراغتش ما رو بیرون ببره با عمو قاسم و خاله زهرا دوستای پایمون برا تفریح
خوب برا همه ی اینها خداروشکر میکنم وازش میخوام گرفتاری همه باباها ومامانها رو حل کنه امین